به نام خدای سبحان - سلام علیکم
در بخشی از کتاب (من زندهام) که شرح خاطرات اسارت سرکار خانم معصومه آباد است در توصیف شکنجه نیروهای بعثی آمده است:
بچههایی که با عزیز (چوپانی که با گوسفندانش اسیر شده بود) به اتاق شکنجه رفتند تعریف کردند که او را از پا آویزان کرده و با شلاق به سر و صورتش میکوبیدند. وقتی پایش را باز کردند، کُلت روی شقیقهاش گذاشتند و به او گفتند: عزیز این تیر خلاص است، هر وصیتی داری بگو. آنقدر به سرش ضربه زدند که به لکنت افتاد و نمیتوانست حرف بزند. خون از دهان و دل و رودهاش بیرون میریخت. آب به سر و صورتش زدند و گفتند بهت فرصت میدهیم وصیت کنی. امشب تیر خلاص سَهم توست.
عزیز التماس میکرد و فرصت وصیت میخواست. بعد از نیم ساعت که آرام شد عراقیها کنجکاو شده بودند که بفهمند عزیز چه وصیتی دارد. در حالی که از دهان وحلقومش خون میریخت با لکنت زبان گفت: از گوسفندهایی که آوردهام یکی را برای سلامتی امام خمینی قربانی کنید.
وقتی مترجم این جمله را برایشان ترجمه کرد دوباره تنش را با شلاق تکهپاره کردند. وقتی او را به اتاق انداختند دیگر قدرت تکلم نداشت و قابل شناسایی نبود. بر اساس ضربات زیادی که به سرش وارد شده بود پیدرپی دچار تشنج شد و صبح همان روز بعد از چند بار تشنج به شهادت رسید!
همه مدیران و مسئولین در هر ردهای که هستند لازم است هر لحظه خود را مدیون این فداکاریها بدانند و مراقب باشند که از هر تصمیم و اقدام آنان در روز قیامت سؤال میشود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
منبع : منبر اینترنتی / http://cmenbar.ir